فیضالله پیری: هرجا کرد است، نشانی از رنج و عشق وجود دارد و استاد کلیمالله توحّدی (کانیمال) به گواه داستان زندگیاش این دو را به فراوانی در خود جای داده است. او دیماه۱۳۲۰ در روستای اوغاز (دارالعلم سرحد قوچان) شهرستان شیروان از مادر زاده شد و حاصل ٧۴ سال فرهیختگی و زندگی پربار فرهنگی، انتشار کتابهای ارزشمند و از جمله ٣٠ اثر منتشرنشده است. از کتابهای او میتوان به مجموعه هشت جلدی «حرکت تاریخی کرد به خراسان» و «کلیدر به روایت اسناد تاریخی» اشاره کرد. قابل توجه است که کار اصلی توحدی موسیقی است و در زمینه موسیقی خراسان علاوه بر انتشار کتب و آلبومهای جذاب، نوازندهای ماهر و خوانندهای محبوب است.
جناب توحدی، میخواستم از همین کتاب اخیر آغاز کنیم. ذهنیت نوشتن کتاب «کلیدر در اسناد تاریخ» از کجا شکل گرفت و شما چگونه به فکر افتادید که اسناد کلیدر را به صورت واقعیت منتشر کنید؟
میدانید که کار اصلی من موسیقی است و از کودکی دنبال این کار بودم و آواز میخواندم. آهنگ «خانکلمیشی» را هم شنیده بودم. نمیدانم شما لوح فشردهای که ضبط کردهام، گوش دادهاید یا نه؟ بعدها که بزرگ شدم، از هرکسی که میپرسیدم جواب درستی نمیشنیدم تا اینکه سال ١٣۶٣ آقای دولتآبادی، کلیدر را منتشر کرد و من فهمیدم این همان داستان است. چندینبار کتاب را خواندم. کتاب بسیار زیبا و خوبی است. خیلی چیزها از این داستان آموختم، اما متوجه شدم این داستان در جلد دهم رها شده و «خانمحمد» بنا به قول «گلمحمد» باید انتقام میگرفت، اما رفت و خبری نشد. آن وقت من این جریان را دنبال کردم. در کتاب توضیح دادهام که آنها وقتی رفتند، حاجصبرخان از این جمع تنها مانده بود. رفتم با او صحبت کردم «که در آنجا من نوشتهام، دنبال اسناد و مدارک بودم. شنیدم که آقای دولتآبادی گویا مصاحبه کرده بودند که کُردی در کار داستان نبوده و از این مسایل. برای همین تصمیم گرفتم من دنبال اسناد و مدارک بروم و نشان دهم که داستان از چه قرار بوده است. اگر کُرد نبوده، شما در منطقه سبزوار – محل رویداد داستان که کرد هستند- نمیتوانید قهرمانی را پیدا کنید که این کشش را داشته باشد. این قهرمان حتما باید کرد باشد که خود را به آب و آتش بزند و برای حفظ ناموس خود و اطرافیانش – بلوچها- زندگیاش را برباد میدهد. من با بازماندگان اینها صحبت کردم؛ از جمله با دختر خانمحمد که تنها مانده بود و همینطور کسانی که در آنجا دخیل بودند». قربان بلوچ «- که بعدها به شوروی رفت – آمده بود و فیلمهایی از او تهیه کردهاند، اما با سؤالات بیهدف. البته باید اضافه کنم بعد از بازگشت قربان بلوچ از روسیه، پسرش مصاحبهای با او انجام داده بود که در سه کاست ضبط شده که بعد از انتشار کتاب کلیدر در اسناد تاریخی به دست من رسید. در تجدید چاپ کتاب حتما این گفتوگو را نیز اضافه میکنم.
میدانیم که اسنادی هم در فضای رسانهای از جمله عکسهایی از صحنه اعدام «گلمحمد» منتشر شده بود و شرایطی که مادرش برایش شیون سر میدهد. گفته میشود این نوای حزین مادر گلمحمد به عنوان قطعهای موسیقی در منطقه شما عمومی شده و افرادی آن را بازخوانی میکنند. گویا شما هم در مصاحبهای به همین موضوع اشاره کرده بودید. حالا که با اسناد موضوع را بهگونهای دیگر مطرح کردید، آقای دولتآبادی و دیگران چه واکنشی نشان دادند؟
یکی از همشهریهای آقای دولتآبادی به من زنگ زد و خیلی ابراز خوشحالی کرد و گفت یک نسخه از کتاب را برای آقای دولتآبادی فرستادهام. یکی از دوستان کُرد من هم که فیلمبردار است، از تهران آمد و گفت آقای دولتآبادی چنین موضوعی را شنیدهاند، اما گفته که کتاب به دست من نرسیده است. در نهایت نسخهای از آن را دادم به این دوست سبزواری و ظاهرا به دست آقای دولتآبادی رسیده است. آقای دولتآبادی نوشته گلمحمد در ٢٧ بهمن ١٣٢٧ کشته شده و حتی تیراندازی در فرودگاه را گلمحمد انجام داده بود. در صورتی که گلمحمد در آخر فروردین ١٣٢۶ که شاه به خراسان آمد و تصمیم میگیرد که کارش را تمام کند، کشته میشود. بنابراین در حادثه فرودگاه گلمحمد حضور نداشته است.
سؤال من این بود که آقای دولتآبادی واکنشی نشان ندادهاند؟
چیزی نشنیدم. اما تشکر هم کردم که این داستان را نوشته، چون اگر ایشان نبود، من دنبال این کار نمیرفتم. هزاران داستان مثل کلیدر در منطقه ما رخ داده، مثل داستانهای سردار «عوضخان»، «ججوخان» و سردار «تحفه گل» شیرزن کُرد جلالی و مرزدار قلعه فیروزه که کسی نبوده اینها را بنویسد. در مورد عکسی هم که شما گفتی منتشر شده، باید بگویم که کسی نتوانست آن را شناسایی کند، من خودم شناسایی کردم.
آقای دولتآبادی هم کُرد هستند؟
خیر، ایشان از دولتآباد سبزوار و از تات زبانها هستند.
با ایشان رابطه دوستی دارید؟
متأسفانه نه. ایشان را هنوز ندیدهام. اما اظهارنظر و مصاحبههایشان را خواندهام.
پس شما اثبات میکنید که داستان کلیدر مربوط به کُردهای خراسان است؟
بله، فقط نامها را عوض کردهاند. حق هم داشت. اما در کتاب من، اسامی را واقعی نوشتهام. مثلا بلقیس نام مستعار گلستان است. شخصی مثل کلمیشی که دولتآبادی او را زیاد نکوهش میکند، آدم والایی بوده است. وقتی کتاب منتشر شد، عدهای مرا تحریک کردند که بیا از دست دولتآبادی شکایت کن، چون به ما توهین کرده است. گفتم شما اینقدر دلسوزی نکنید! میخواهید نشان دهید که دلتان به حال ما زیاد سوخته است!
از نظر شما آقای دولتآبادی از چه زاویهای روایت را تغییر داده و به آن هویت داستان بخشیده است؟ آیا صرفا تغییر نام شخصیتها مطرح است یا نفی هویت کُردها و تغییر کلیت داستان؟
تغییر شخصیتها مطرح بوده است. ما باید بپذیریم که این داستان در آنجا روی داده است، اما دولتآبادی قصد داشته، لباس داستان حرفهای بر تن آن بپوشاند و یک رمان بنویسد. البته بسیار خوب و زیبا نگاشتهاند، اما در مصاحبههایی که انجام داده است، تلاش میکند انکار کند که در داستان کرد وجود داشته است. امثال آقای «سعید نفیسی» هم که درباره ظرفیتهای اجتماعی ایران نوشته است، میگوید که کرد وجود نداشته، مردم به چوپانهای خود کرد میگفتند! من در کتاب تازهام به ایشان پاسخ دادهام.
البته چنانکه مرحوم ابراهیم یونسی هم معتقد است، ضرورتا هر نویسندهای حتما براساس آنچه روی میدهد، داستان نمینویسد. شخصیتها را تغییر و داستان را به شکلی پرورش میدهد که ساختار موردنظرش را بسازد.
بله، در رماننویسی دست نویسنده باز است، اما من واقعیت تاریخی را نوشتهام، نه رمان.
شما فکر میکنید آقای دولتآبادی تاریخ را تغییر دادهاند؟
نه، ایشان رمان نوشته و در چند هزار صفحه پرورش دادهاند. فقط خواسته فضای فرهنگی آن دیار را توصیف کند و خوب هم توصیف کردهاند.
اما به قول شما این پهلوانیها فقط از کردها برمیآید و ایشان اشارهای به موضوع نکردهاند.
بله، حتما چنین است و از عهده کسی دیگر نمیآید. گفتند که کلمیشی بودهاند، اما نگفته که کلمیشیها کرد بودهاند. در چند جا اشارهای جزئی کرده، اما اشارههایش تحت تأثیر بقیه کار قرار دارد.
شما در کتاب حرکت تاریخی کردها به خراسان، بیشتر به مهاجرت کردها در تاریخ معاصر و مشخصا در زمان صفویها میپردازید.
بله، آن شش جلد را از زمان صفوی به بعد نوشتهام. مهاجرت در سه مرحله صورت گرفته است. یک مرحله شاهاسماعیل صفوی کوچ اجباری میدهد، یکبار شاهطهماسب و نهایتا کوچ بزرگ. در مهاجرت زمان شاهاسماعیل، قهرمانیها (کردها قهرمانلو) بودهاند. اینها از منطقه قرامان دیار بکر آمدهاند. رئیس این طایفه «بیرام (بهرام) بگ کرد قهرمانلو» بود که با بداق سلطان مکری کرد مهابادی که مسجد سرخ مهاباد را ساخته، جنگید و او را شکست داد. شاهاسماعیل سه خواهر داشت که هر کدام را به یکی از سرداران کرد داد؛ از جمله یکی از آنها را به همین بیرام بگ، یکی را به کردهای مهاباد و یکی را به «خانمحمدخان استاجلو» که عدهای به دروغ و بدون سند نوشتهاند، کرد نبوده، ترک بوده است؛ مثل «محمد فضولی»، شاعر کرد که او را ترک معرفی میکنند. ما مستند میگویم اینها همه کرد هستند. شاهاسماعیل کردهای قرامانلو و کردهای کلهر و عدهای دیگر را آورد. شاهطهماسب هم عدهای دیگر از اینها را مهاجرت میدهد. در مرحله سوم کوچ بزرگی روی میدهد که شامل «چموش دزک» میشود که خودش شامل بیش از صد ایل و طایفه است.
اینها همه از قفقاز، عراق و شمال شرق ترکیه آمدهاند. هموندهای بسیاری از این کردها الان در ترکیه هستند، اما بابانها را میدانیم که اهل «شارهزور» (شهرزور) عراق هستند. میدانید که کلهرها با نام کرمانشاه شناخته شده هستند. شما باید کتاب «اسفراین» من را بخوانید تا بدانید که قبادخان کلهر چه مردانگیای در تاریخ ثبت کرده است. نادرشاه باز یک سری را از کردستان عراق آورده است. فکر میکنم بارزانیها را که در خراسان معدودند، نادرشاه آورده است. همین نادرشاه برای حفظ و نگهداری سرحدات ایران با عثمانی و برای جلوگیری از تهدیدها، پنج هزار نفر از کردهای خراسان را به ارزروم برد. همین آقای اوجالان رهبر مخالفان کرد در ترکیه، از همان کردهای کرمانج است. وقتی که نادر کشته شد، اینها آنجا ماندند.
یادم میآید که حدود ١۵ سال پیش در یک برنامه تلویزیونی هم گفتید از زندگی و موسیقی آنها فیلم گرفتهام.
بله، کمی هم فیلم دارم. الان سیاهچادرها دیگر نیستند؛ چون گلهداری و بز نمانده است. وقتی بز نباشد، مو نیست، وقتی هم مو نباشد، نمیتوانید سیاهچادر ببافید. الان همگی چادرهای «برزنتی» استفاده میکنند. از شتر و اسب خبری نیست و تراکتور جایشان را گرفته است. تقریبا کوچنشینی به روش سنتی تمام شده؛ چون مرتع از بین رفته است. روستاییان تمام مراتع را شخم زدند و به زمین کشاورزی تبدیل کردهاند. حدود سه هزار خانوار از عشایر ما هنوز کوچرو هستند، ممکن است بیش از آن تعداد نیمهکوچنشین داشته باشیم.
از پراکندگی جغرافیایی کردها در خراسان بفرمایید. چه اطلاعاتی در این زمینه میتوانید به ما و خوانندگان بدهید؟ مشخصا کردها در چه نقاطی ساکن هستند؟
طول و عرض جغرافیایی کردهای شمال خراسان را در کتاب نوشتهام. شمالیترین شهر مرزی ما «باجگیران»، یعنی مرز ایران و روسیه است. مردمان باجگیران از کردهای کیکانلو و مربوط به همین روستای اوغاز هستند. روستای سوزان ده و بعد از آن رباط زعفرانلو هست که در جنوب جاده تهران-مشهد و جنوبیترین نقطه مشهد قرار دارد. فکر میکنم قریب به ٢٠٠ کیلومتر از باجگیران تا رباط زعفرانیه (قلعه خانمحمد کلمیشی که درآنجا دفن شده) عرض جغرافیایی کردها در خراسان باشد.
کردهای خراسان در شکلگیری رویدادها و فضای تاریخی ایرانیان نقش داشتهاند؛ مثلا آقای رحیمی، نماینده وقت قوچان که پیشنهاد ملیشدن صنعت نفت را دادهاند، از کردها هستند.
من با ایشان مصاحبه کردهام و در جلد هفتم کتاب نوشتهام. متأسفانه توان مالی ندارم چاپ کنم. رحیمی پیشنهاد ملیشدن صنعت نفت داد، اما به نام مصدق تمام شد. ایشان از کردهای یکانلو و اهل باجگیران بود.
در مقالهای خواندم که میرزاکوچکخان هم از کردهای آن خطه بودند. حتما تأیید میفرمایید که جنبش جنگل را هم کردها راه انداختند.
بله، از کردهای خراسان و از طایفه رشوانلو بوده و احتمالا از خراسان به آن دیار مهاجرت کردهاند. باید گفت که «امیرعشایر کرد شاترانلو» ساکن خلخال بود که حکومت او را نگه میداشت. اما وقتی که امیر عشایر پیشنهاد داد که به تهران برویم، میرزاکوچکخان نرفت. نمایندگان تهران هم میگفتند بیا و تهران را فتح و بعد از آن کار را یکسره کن، اما نپذیرفت. امیر عشایر در نهایت میرزاکوچکخان را رها کرد و میرزا به شکل تراژیکی کشته شد. سرش را بریدند. خالو قربان که از کردهای هرسین بود، سر بریده میرزا را برای رضا شاه برد و رضا شاه فوری درجه سرگردی به او داد. در نهایت به جنگ مهاباد رفت و همانجا کشته شد. حیدرخان را نزد میرزا فرستادند و متوجه شدند که میرزا کمونیست خوبی از آب درنمیآید. خواست میرزا را ترور کند، اما حامیان و اطرافیانش متوجه شدند و او را کشتند. میدانید گفته میشود میرزاکوچکخان با خود لنین مکاتبه داشت. اما مردم ایران عقیده کمونیستی را نمیپذیرفتند. «خودو» (خداوردی) سردار کرد زعفرانلو در این زمینه هم خیلی تلاش کرد، اما شکست خورد. چون کردهای خراسان کمونیست نمیشدند.
کتابهای زیادی از شما در حوزه فرهنگ و تاریخ و موسیقی کردهای خراسان منتشر شده و چنانکه اشاره کردید، آثار متعدد دیگری برای انتشار دارید. اما به نظر میرسد دایرهالمعارف کرد خراسان از سطح موضوعی گستردهتری برخوردار است؟
دایرهالمعارف کردهای خراسان دنیایی است که خودم هم درآن گم شدهام. متوجه هستید؟! یک نفر چقدر میتواند کار کند؟ روزها به باغ میروم و تا غروب بیل میزنم و کار میکنم و شبها هم تا پاسی از شب کار پژوهشی دارم. کار و زندگیام شده بیل و قلم! چهکار کنم دیگر؟! فکر میکنم اگر یک ساعت دیگر بمیرم، همه کارهایم نیمهکاره میماند و از بین میرود.
شما از روستای اوغاز به مشهد آمدهاید؟
الان ساکن مشهد هستم، اما برای کارگری با اوغاز ارتباط دارم. زمین دارم و تبدیل به باغ کردهام. آنجا کار میکنم.
زندگی شما از راه باغداری میگذرد؟
تا حالا که استفادهای از بانک کشاورزی ندیدهایم. اما به تازگی باغ سیب به ثمر نشسته است. تسهیلاتی که گرفتم، آن را تبدیل به سیستم قطرهای کردهام، اما مشکل کمبود آب دارم.
میدانید که مرحوم استاد کامبوزیا که جعفر پسرش در مجلس ششم نماینده مردم زاهدان در مجلس شد، از کردهای خراسان بود که به زاهدان مهاجرت کرد و مزرعه تحقیقاتی ساخت که در پنج کیلومتری شهر و الان تقریبا در مرکز شهر است. به نظر میرسد که شما هم کاری مشابه انجام میدهید.
چیزی مشابه است. اما استاد کامبوزیا برای کشاورزی آب داشت ولی من ندارم. مشکل این است.
سایت:ده لاقه یک به رو رووداوه کانی روژ
نظرات شما عزیزان: